نه پوآرو و نه خانم مارپل
هیچ یک از این دو هم که نباشی
دستهای آلوده به خون قاتل را لو میدهد
خضاب ریشهاش از خوشرنگیی حنا نیست
هیچ سرخی اینقدر سرخ نمیشود که خون.
حنا را هم توی سولهی قدیمی سر بریدند انگار
دخترک کبریتفروش را هم
به جرم تشویش اذهان عمومی دار زدند پریشب
حامله بود و کبریتها گایش را نمیفهمند.
سگهای پینوشه و ناپلئون
نه ماتادور هستند و نه مزرعهدار
زبان مشترک آنها دریدن است اما
خبر ندارند در همه جای جهان
گلوله سیاه و سفید نمیشناسد مرز و نژاد نمیفهمد
همه را یک جور میکشد
زنان شوهرمرده یک جور گریه میکنند
رستمها از داغ سهرابهای بیگناه
یک جور حلقآویز میکنند خودشان را
و همهی دیکتاتورها یک جور سر می کشند
ریق غلیظ رحمت را
مهم نیست « آزادی » را در استادیوم اعدام کنند
یا توی سولهی قدیمی
همهی دستان شکسته - وقتش که برسد -
به جای عنجزعنجز
« ترانهی اتحاد » را خاهند نواخت.