معشوق من
معشوق من
با آن تن برهنهی بی شرم
بر ساقهای نیرومندش ...
گه میخورد که بایستد !
معشوق من
همواره زیر من
درد شکفتن باتوم را
در مقعد ِ کوچک ِ آکبند ِ خیش
تقدیس میکند.
معشوق من
در انحنای انفرادیی سلول تازهاش
رویای مردن بی درد را
با خود
به گور ِ کثیف ِ خاب میبرد.
معشوق من
با آخرین رمقهای کهنهاش
فریاد میکشد
جوراب گندیدهی معشوق قبلیام
ته ماندهی گلوی نازک او را
پر نمیکند.
معشوق من
انسان جاکشی است
گبر است ... کافر است
من با صفای دل
با قصد قربتی به سپیدیی هرچه نور
معشوق خیش را
ارشاد میکنم.
من
با نیتی شریف
با آلتی به سترگیی هرچه درد
قانون صادقانهی قدرت را
تایید می کنم.
رمانتیسم گوزو
شاعر کوچولو!
این بازی نیست
بستهبندیی هفترنگ هم ندارد
شامهی بیرمقات انگار
دو کوچه اشتباه گرفته حلوای نذری را
خاک بر دماغات
بوی گه و گلوله و گوگرد
از دوفرسخیی این کوچهی خون گرفته
برکدانس میزند.
فلج میکند
ـ هزار بار گفتم ـ
شاعر را باران بیش از حد
ترانهی خون توی ناودانهای شهر
گاهی شاعرانهتر است
نتیجهی منطقی؛ به گا نده
صدای باران شعرهایت را
توی کوچهی من.
تا دلت بخاهد کلمه هست
دست دراز کن ـ درست مثل زبل خان ـ
بچین و بپاش روی کاغذ :
مهتاب و باران و عشقهای گوگولی!
روی مرده بذاری استریپتیز میکند
از بیعرضهگی توست اگر
گایش نکنی دختر همسایه را
با یکی از همین شعرهای شنگول.
از ما بکش بیرون برادر!
کاربرد ابزاریی ادبیات مال تو
کابوس و گریه و اندیشه مال من
اجاق ِ از سر دلسوزیات
آش دهنسوزی نمیپزد اینجا
وقتی بکارت دختران غرقه به خون را
گلولههای جاکش ِ مردان زنقحبه زائل میکند
تف به گور همهی ژنرالهای بیدرجه
توی این لباسهای همرنگ جماعت.
آن مرد آمد
آن مرد آمد
آن مرد با شاتگان آمد
ماشه چکید از انگشتاش
دخترک بود...دخترک نیست
آن مردها آمد
آن مردها با شاتگانها آمد
مردهایی که از انگشتهاشان
چکه میکند ماشه
آن شاتگان آمد
آن شاتگان با مردم آمد
شاتگانهایی که از ماشههاشان
مردم میکند چکه
آن مردم آمد
آن مردم با ماشه آمد
مردمی که از چکههاشان
مرد شاتگان میکنند
ماده سوسکها همگی جندهاند
شاخک به هم میسایند
سوسکهای ترد ِ فاضلاب
شراب مینوشند با اسانس خون
ــ بدون مواد نگهدارنده ــ
بالماسکهی مضحک اعتراف خرسها؛
خرگوش بودن را فریاد میزنند.
ماده سوسکها همگی جندهاند!
بی دست و پای بلوری
کون و کپل عشوهگری ندارند
اما هرزگی در آغوش فلیی وقیح
به هنر جندهگی نیازی ندارد.
چه فرقی میکند!؟
ادارهی چاهک فاضلاب یا همهی جهان!
اصولن مدیریت،
گندهای است که گوزش آن
از ماتحت ایشان ساخته نیست.
قتل در قطار سریع السیر شرق
نه پوآرو و نه خانم مارپل
هیچ یک از این دو هم که نباشی
دستهای آلوده به خون قاتل را لو میدهد
خضاب ریشهاش از خوشرنگیی حنا نیست
هیچ سرخی اینقدر سرخ نمیشود که خون.
حنا را هم توی سولهی قدیمی سر بریدند انگار
دخترک کبریتفروش را هم
به جرم تشویش اذهان عمومی دار زدند پریشب
حامله بود و کبریتها گایش را نمیفهمند.
سگهای پینوشه و ناپلئون
نه ماتادور هستند و نه مزرعهدار
زبان مشترک آنها دریدن است اما
خبر ندارند در همه جای جهان
گلوله سیاه و سفید نمیشناسد مرز و نژاد نمیفهمد
همه را یک جور میکشد
زنان شوهرمرده یک جور گریه میکنند
رستمها از داغ سهرابهای بیگناه
یک جور حلقآویز میکنند خودشان را
و همهی دیکتاتورها یک جور سر می کشند
ریق غلیظ رحمت را
مهم نیست « آزادی » را در استادیوم اعدام کنند
یا توی سولهی قدیمی
همهی دستان شکسته - وقتش که برسد -
به جای عنجزعنجز
« ترانهی اتحاد » را خاهند نواخت.